197

197

 

 

شاهدان گر دلبری زین سان کنند

زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا آن شاخِ نرگس بِشْکُفَد

گُلرُخانَش دیده نرگس دان کنند

ای جوانِ سَروقَد، گویی بِبَر

پیش از آن کز قامتت چوگان کنند

عاشقان را بر سرِ خود حُکم نیست

هر چه فرمانِ تو باشد آن کنند

پیشِ چشمم کمتر است از قطره‌ای

این حکایت‌ها که از طوفان کنند

یارِ ما چون گیرد آغازِ سَماع

قُدسیان بر عرش دَستْ افشان کنند

مردمِ چشمم به خون آغشته شد

در کجا این ظلم بر انسان کنند؟

خوش برآ با غصه ای دل کَاهلِ راز

عیشِ خوش در بوتهٔ هجران کنند

سر مکش حافظ ز آهِ نیمْ شب

تا چو صبحت، آینه رخشان کنند