254

254

 

دیگر ز شاخِ سروِ سَهی بلبلِ صبور

گلبانگ زد که چشمِ بد از رویِ گُل به دور

ای گُل به شُکرِ آن که تویی پادشاهِ حُسن

با بلبلانِ بی‌دلِ شیدا مَکُن غرور

از دستِ غیبتِ تو شکایت نمی‌کنم

تا نیست غیبتی نَبُوَد لذّتِ حضور

گر دیگران به عیش و طَرَب خُرَّمَند و شاد

ما را غمِ نگار بُوَد مایهٔ سُرور

زاهد اگر به حور و قصور است امّیدوار

ما را شرابخانه قصور است و یار حور

مِی خور به بانگِ چنگ و مخور غصه ور کسی

گوید تو را که باده مخور گو هُوَالْغَفُور

حافظ شکایت از غمِ هجران چه می‌کنی؟

در هِجر وصل باشد و در ظلمت است نور